بسم الله الرحمن الرحیم ./
دیشب که از شدت ضعف و سستی بدنم ، هر چیزی گیرم اومد میخوردم تا خوب شم ، با خودم میگفتم سلامتی ام چه نعمتیه ! اصلا به قول حاج اقا دولابی خدا هر چیزی که میده یا میگیره واس خاطر اینکه خودشو به یادت بیاره :) خیلی دیر و بد خوابم برد ، خیلی زود و بد بیدار شدم ! ساعتای سه در حالیکه عرق کرده بودم از ترس خواب بدی که میدیدم بیدار شدم . صدقه گذاشتم کنار ، رفتم لباسمو عوض کردم و یه نازکتر پوشیدم اومدم بخوابم که همسرم گف چی شده ؟ گفتم خواب بد دیدم ، گفت منم خواب بد دیدم پریدم ، خیلی استرس دارم ! گوشیو برداشت زنگ بزنه جایی ، نذاشتم گفتم نصف شبی میترسن بنده خداها فک میکنن چیزی شده . میگفت استغفروالله . چند بار گفت ، براش آب آوردم ، دوباره یه صدقه دیگه گذاشتم ، تو دلم چهار قل خوندم . خوابمون نمیبرد . از نگرانی از اضطراب ! شب خاصیتش همینه ، وقتی مضطرب باشی بدتر میشی . دستت کمتر به اینجا و اونجا بنده . همسر میگفت یا حسین :) منم تو دلم میگفتم لا حول ولا قوة الا باالله . میخواستم بهش بگم این ذکرها رو بگو تا آروم شی و خوابت ببره . خودم داشتم آروم میشدم . اما چیزی نگفتم ، شاید اون با یا حسین آرومتر میشد ! خوابش برد . خوابم برد . ما تو آغوش خدا بودیم . در امان از هر بلایی .
گاهی خواب بد که میبینیم ، تازه قدر ِ عافیت و خواب راحتمونو میدونیم :) وقتی بلایی یا دردی رو به خودمون نزدیک احساس میکنیم تازه یادمون میاد آخخخ چقد بلاهایی که قرار بوده سرمون بیاد اما خدا نذاشته و جلوشونو گرفته ، بی اونکه ازشون خبردار بشیم . خدایا کَرمتو شکر، بزرگیتو شکر ، محبتت رو شکر .
صبح ساعت هفت زنگ زده بود به همونجایی که قرار بود سه نصف شب زنگ بزنه ، خدا رو شکر همه چیز عادی بود ، ساعتای ۹ زنگ زد به من و خبر داد . گفت به بابا گفتم یه مرغ بکشه خونش رو بریزه و بده به یه فقیر :)) یا دافع البلایا .
درباره این سایت