بسم الله الرحمن الرحیم ./
نوشته بودم : عطر تو پیچیده در کوچه باغ بهار !
نیستیُ من چون شمعدانی ِ لب ِ طاق در انتظار .
آی انتظار !
جمله هامو پست نکردم ! نشد! یکی پرید وسط نوشتنم ، حواسم پرت شد . ظهر تماس تلفنی داشتیم ، سه روز دوریو سپری کرده بودیم . زنگ زده بود میگفت همکارم داره میاد چیزی لازم نداری برات بفرستم ؟! گفتم نه و . میگفت منم دارم میرم بیرون ! صدای ماشین می اومد . قبل تر ، وقتی که نامزد بودیم همیشه کلک هاشو میخوندم . همیشه اومدنشو میفهمیدم . حالا ولی هیچی از اومدنش نگفته بود ! مشغول درست کردن سالاد بودم مامان درو باز کرد. اگه گفتی کیه ؟ داداش مرتضی ! نه . مهمونا ؟ نه ! احسانههههه ؟؟؟؟ کسی چه میدونه چند کیلو قند تو دلم آب شد ؟! کسی چه میدونه حالا که شبیه بَره اینجا خوابیده و من بالای سرش اینا رو تایپ میکنم چه احساسی دارم . کسی چه میدونه ؟!
درباره این سایت