بسم الله الرحمن الرحیم ./
پنج شنبه به تنهایی ِ کامل و خالص گذشت! تمام روز را در خانه بودم. حضرت ِ آقا شیفت بود! از صبح خودم را با برنامه های تلویزیون و خیاطی سرگرم کردم. آنقدر نشستم پای پارچه و چرخ و برش زدن و کوک های با دست که یک وقت یادم میرفت ساعت هاست سرم را بلند نکرده ام و سرم سنگین میشد.
پنج شنبه را تا شب و شب را صبح تنها بودم و تنهایی خوابم نمیبُرد! تنها بودم و فکر میکردم چقدر عجیب است که هیچکس اطراف من نیست. میخواستم با مادر تماس بگیرم، گفتم چرا نگرانش کنم؟! بگذار تنها بمانم. یادم هست یک روز در یکی از وبلاگ های قدیمی نوشته بودم چقدر مشغله دارم!!! چقدر آدم اطراف من هست که باید با همه شان باشم و حالا عجیب هیچکس هیچکس هیچکس نبود نه حتی یک دوست.
تلویزیون را روشن گذاشته بودم که راحت تر بخوابم! عجیب تر آنکه ساعت سه نصف شب دعای کمیل پخش شد. « یا نورُ یا قدوس » . شب مثل روز روشن شد ! « اللهم اغفر لی الذنوب التی تحبس دعا » . و دلم نیز ! « الهی و ربی من لی غیرک » ! دیگر تنها نبودم! اشک هایم میریخت ولی تنها نبودم. همه جا روشن بود! صبح بخیر.
درباره این سایت