بسم الله الرحمن الرحیم./
تمام شب را به یکی از وحشتناک ترین حالات سردرد در عمرم گذراندم! یک جور که از شدت درد ، گردن ، شانه ها و کتفم هم درگیر شده بود و تب کردم. تمام تنم میسوخت. همه اش فکر میکردم یکی باید باشد برای تسکین این درد . و تو بودی! خدا را شکر که بودی . که وقتی فکرش را هم نمیکردم ، بگویی : یه روزی همچنین وقتایی کربلا بودی .
و من حتی نفهمم چه میگویی ؟! و باز بپرسم چی ؟! و دوباره بگویی : یه روزی همچین وقتایی کربلا بودی .
و برای لحظه ای حتی ، تمام دردم را از یاد ببرم .
آخر خودت که خوب میدانی . مرهم جانم تویی !
حالا که این ها را مینویسم خوبم و الحمدلله کما هو اهله :)
درباره این سایت