بسم الله الرحمن الرحیم ./

یکشنبه صبح بعد از نماز یه مقدار راه رفتیم ، هنوز خورشید طلوع نکرده بود یه گوشه ای تو بیابون یکی دو ساعت استراحت کردیم و رفتیم زیر پتوها دراز کشیدیم . مامان یه خورده کمردرد داشت! ساعتای شیش هفت دوباره راه افتادیم ، یه جاهایی که خسته میشدم همسر جان کوله پشتی منم میبرد . بابا هوس ماهی کرده بود :))) ما میگفتیم بیخیال بابا الان وقتش نیس بیا بریم ! خلاصه که تا ظهر راه رفتیم و برای نماز و ناهار رفتیم توی یکی از موکب ها ، ناهار سبزی پلو با ماهی اوردن :))) خوشحال بودم که بابای عشق ماهی ، بدون ماهی خوردن نرفت :))) تا ساعتای سه و نیم استراحت کردیم و دوباره پیاده روی تا اذان مغرب ، نماز رو تو یکی از موکبا خوندیم ، شام گرفتیم ! احسان میگفت قبلا کافی بود دو تا چیز متنوع رو با هم بخورم دل درد داغونم میکرد اما اینجا از همه مدل غذا و شربت و چای و ظرفای دهنی خوردم و هیچیم نشد !!! اینکه حتی یه دل درد ساده هم در کار نبود ، حتما پای آسمون درمیون بود !

اصلا خودم ، خودمو که یادم نرفته ، منی که با یه ساعت موندن زیر آفتاب و نور خورشید میگرن چنان داغونم میکرد که تا یه گالن بالا نمیاوردم و بیحال نمیفتادم یه گوشه و نمیخوابیدم خوب نمیشدم ، اما تو این مسیر سه چهار روز زیر آفتاب داغ کوچیکترین دردی سراغ این سر نیومد که نیومد . !!!!

یکشنبه رسیده بودیم به عمود هشتصد و خورده ای ! شب رو همونجا موندیم ؛ یه خانومی کنارمون بود، میگفت اولین باری که اومدم کربلا با ویلچر آوردنم. فلج بودم ، میگفت ۱۶ سال ام اس داشتم ، میگفت نمیتونستم حتی خوب حرف بزنم ، قدرت تکلمم رو هم داشتم از دست میدادم ، میگفت یه وقتایی با اکسیژن نفس میکشیدم ، بعدم با یه بغض غلیظ گفت : امام رضا شفام داد ! حالا پنج ساله دارم میام پیاده روی اربعین . 

اون لحظه هیچی نداشتم بگم . فقط دلم یهو برای امام رضا تنگ شد . برای امام رضایی که جان ِ . دل ِ . عشق ِ . آخ ! چه دلتنگی ِ غریبی :(

صبح روز دو شنبه به خاطر مامان ماشین گرفتیم و تا عمود هزار رفتیم ، و شیش و نیم صبح پیاده روی رو از عمود هزار شروع کردیم ، دم دمای طلوع افتاب بود ، یه گروه جوون ایرانی ، با خودشون باند میبردن و یه مداحی خوشگلم گذاشته بودن با دو تا پرچم بزرگ یا حسین و یا ابوالفضل ، باهاشون هم قدم شدیم ، سینه زدیم ، حال کردیم ، مردیم و زنده شدیم ، فیلمشم گرفتم ، تو کربلا زیارت عاشورا خوندیم ، صد بار لعن کردیم ، صد بار سلام دادیم ، زندگی کردیم ، عاشقی کردیم ، دلبری کردن ، بچه های حتی دو ساله بهمون عطر میزدن ، غذا تعارف میکردن ، داشتیم میرسیدیم ، هیچ مشکلی نداشتیم همه چیز عالی بود ، ما بهشت رو روی زمین دیده بودیم ، همگی عاشقانه کار میکردن ، بماند که من گاهی از کوره در رفتم ، بماند که خوب نبودم ، بماند که با این همه دعوتم کرده بودن ! ساعتای سه روز دوشنبه قد دو سه متر جا سهم ما بود تو بین الحرمین ! اخ بین الحرمین . وبابا و احسان رفتن زیارت ، من و مامان هم نشستیم زیارت اربعین خوندیم تا برگردن . سجده کردیم تو بین الحرمین . خرم آن لحظه که مشتاق به یاری برسد . آرزومند نگاری به نگاری برسد . هر لحظه جمعیت بیشتر و بیشتر میشد . بابا و همسری از زیارت برگشتن ، من و مامان رفتیم. چقددددر شلوغ بود ، یک ساعت تو صف بودیم ، احساس کردم بیشتر ازین کمر مامان اذیت میشه ، از یه جایی به بعد دیکه صف نبود ، همهمه و شلوغی بود ، نرفتیم جلوتر ، از همون دور ، یه سلام و یه ببخشید و یه حسرت گذاشتیم رو دلامون و شکر خدا که چشمامون به ضریح سرخ و طلایی روشن شد . کاش چشمامون خون میبارید . کاش . کاش . کاش .

و حسرت بزرگ دیگه هم این بود که اصلا نتونستیم حرم حضرت ابوالفضل زیارت کنیم . اذان مغرب بود ، بین الحرمین اندازه ی جا داشتیم که دو نفرمون بشینن ،و دو نفر نماز بخونن ، دو تا دو تا نمازمون رو خوندیم و خداحافظ ای شعر شبهای روشن

همون شب برگشتیم ! کربلا جای موندن نبود. باید میرفتیم تا بتونن بقیه هم بیان ! رفتیم و خداحافظ

دانلود مداحی باید رفت  

پرچم پارسالم که امسالم باهامون کل مسیر رو اومد . گاهی رو دوش من ، گاهی رو دوش احسانم . چه خوشبختی بزرگی ! الحمدلله ./


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

آموزش php (وبلاگ یک پی اچ پی کار) Demetrius نازی فان :سایت تفریحی | دانلود رمان Dawn آموزش ایلوستریتور تعمیرات و ریمپ تخصصی انواع ایسیو ECU کامپیوتر خودروهای ایرانی و خارجی الفبای ناخوانای احساس In the name allah تمنای یک آرزو John