بسم الله الرحمن الرحیم ./
اومدیم شمال که ازینجا با بابا راهی شیم ، شب رسیدیم ، صبح که بیدار شدیم یهویی مامان گفت منم میام ! اینجوری شد که ظهر ِ ۱۶ مهر ِ ۹۸ با مامانی که دیسک کمر و درد گردن داشت حرکت کردیم به سمت مرز مهران ، شب رسیدیم تهران و مامان بابا رو بردیم خونه ی خودمون تا استراحت کنیم ، انقدر خسته بودن که خوابیدن ، منم برای ناهار فردا کتلت درست کردم و خوابیدم. صبح بعد از صبحونه دوباره حرکت کردیم و سر شب ِ ۱۷ مهر رسیدیم مهران . یه خونه گرفتیم ماشین رو پارک کردیم و شب رو همونجا خوابیدیم ، صبح زود بعد نماز کوله هامونو انداختیم رو دوشمون و پیاده گز کردیم تا سر خیابون . اتوبوس سوار شدیم و رفتیم تا نزدیکی های پایانه . البته که پنج شیش کیلومتر پیاده باید میرفتیم مامان وقتی اون حجم از طولانی بودن ِ مسافت رو دید انگار که دلش بگیره گفت یا حسین . چه جوری برم این راهو ؟
حرفش هنوز تو دهنش بود که یکی از مرزبان ها اروم داشت با ماشینش میرفت ، بابا سرشو از شیشه ماشینش کرد تو و گفت خانومم مریضه تا پایانه میبریش؟ اقای مرزبان هم گفت بشینید و همه مون رو سوار کرد و برد .
ساعتای شیش هفت پایانه ی مرزی مهران بودیم ، قسمت خانوم ها خلوت بود خیلی راحت من و مامان رد شدیم ، اما اقایون شلوغ تر بود ، یک ساعت بعد رد شدن از مرز . این مدت مامان نشسته بود رو زمین منم سعی میکردم تمام وقتو سرپا وایستم که اگه بابا و احسان اومدن بتونم ببینمشون و همو گم نکنیم . جلوی مامان وایستاده بودم رو به افتاب ، که سایه بشم براش .
بابا و آقا احسان که اومدن دوباره یه مقدار راهو پیاده رفتیم تا برسیم به ماشین ها ، یه ون سوار شدیم نفری ۱۴۰ تومن و رفتیم نجف . حدودا چهار بعدازظهر پنج شنبه ۱۸ مهر رسیدیم نجف .مامان خیلی اذیت شده بود ما هم خسته بودیم ، نمیتونستیم با وضعیت مامان خیلی راه بریم ، کمردرد داشت ، چشمم خورد به موکب حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها ، جای خالی داشتن ، تصمیم گرفتیم شب رو تو همین موکب بمونیم .
هوا بی نهایت گرم و شرجی بود ، حمام اب نداشت ، صف شام به شدت طولانی بود و به بابا و همسر هم شام نرسید . شب رو به سختی تو همون موکب شلوغ خوابیدیم و صبح قبل اذان راهی حرم امام علی علیه السلام شدیم ، بدموقع رسیدیم نزدیک اذان بود ، درهای حرم رو بسته بودن و نتونستیم بریم زیارت ، بابا و احسان تونستن برن . من و مامان نشستیم توی صحن و با حسرت و خسته زیارتنامه خوندیم . اونقدر شلوغ بود که حتی نمیشد سرپا وایستاد. سخت بود . خیلی سخت . اما از عسل شیرین تر . از هر عشقی عشق تر .
چشامون روشن نشد به ضریح امام علی علیه السلام ، برگشتیم و حتی نماز رو تو خیابون خوندیم و جمعه ۱۹ مهر بعد از نماز صبح پیاده روی رو شروع کردیم .
درباره این سایت